گل تقدیم شما   نوجوانی بسیجی 17 ساله که در عملیات کربلای 5/شلمچهبا اصابت ترکش به چشمهایش در تاریخ 
 1365/10/19 به شهادت رسید . 
  
خداحافظ ای زخم بر دل نشسته
خداحافظ ای یار در خون تپیده
یاد یاران سفر کرده به خیر
چه خوش به آوای "هل من ناصرٍ ینصرنی"امامشان لبیک گفتند.
چه آزاده وبی پروا دست از جان شیرین خویش شستند!
چه باک از مرگ وتکه تکه شدن بر روی مین های دشمن!
وکاش ما نیز در آن زمان بودیم که به لشکر خمینی بپیوندیم.
و امروز رهبر خوبان،امام خامنه ای،
پرچمدار حضرت مهدی (عجل الله)است.
  حسین با اینکه باید پشت میز و نیمکت های کلاس می نشست و درس می خواند،دلش تاب نیاورد و نتوانست فضای تلخ جنگ تحمیلی را تحمل کند،به همین دلیل همراه دوستان و همکلاسی هایش در بسیج مسجد محله برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد.
حسین می دانست که باید برود. او در خواب دیده بود که امام خمینی(ره) در حالیکه کنار پله های هواپیما ایستاده بود به مردم می گوید:"هر کس می خواهد به بهشت برود و با امامان و پیامبران دیدار داشته باشد سوار بر این هواپیما شود وگرنه در زمین بماند و زندگی خوشی داشته باشد.او تصمیم گرفت با افلاکیان به معراج برود.و او آخرین خوابی که قبل از رفتن به جبهه برای خانواده اش تعریف کرده بود این بود:کبوتری شده بودم و به دور گنبد امام حسین(علیه سلام) پرواز می کردم
دیگر برای پدرش شکی باقی نبود که حسین این بار از جبهه برنمی گردد،برای همین تمام تلاشش را کرد تا اورا از رفتن دوباره به جبهه منصرف کند، چون طاقتداغ جوان رعنایش را نداشت. یادم می آید که پدر آن شب تا سحر کنار تخت حسین نشست و باگریه از او خواهش کرد تا جگر گوشه اش به جبهه نرود.
آن روز بعد از نماز صبح ،حسین لباس جبهه را به تن کرد و وسایل شخصی اش را به خواهرش داد و بدون خداحافظی از پدر ومادر ،عازم جبهه شد.چند روز بعد ،در عملیات کربلای 5 در شلمچه حضور یافت و با تقدیم چشمان زیبایش به اربابش امام حسین (علیه السلام) شهید شد.
وآنگاه که خبر شهادتش در شهر پیچید ودهان به دهان گشت تا به گوش پدر رسید،دیداری دردناک در سردخانه ی بهشت معصومه ی قم در کنار تابوت های شهدای شهر.
نمی دانم امام حسین چند بار به زمین خورد تا به کنار نعش علی اکبر رسید ولی یادم هست که پدرم تا به کنار تابوت حسین رسید صدها بار صدای جوان رعنایش زد تا از تابوت بلند شود وخبر سلامتیش را بدهد.اما وقتی که به کنار تابوت چوبی رسید وپرچم خونین را دید که بر روی آنها کشیده شده است.با ناامیدی پرچم را کناری زد ونگاه مضطربش با نگاه سرد و خونین حسین تلاقی کرد،چرا که دشمن بعثی چشمان زیبا وآبی رنگ حسین را نشانه رفته بود.چشمانی که دیگر در خون و ترکش محو شده بود!
  می رفت به آسمان کبوتر بی سر
می رفت از آسمان فراتر بی سر
 هر بار شکسته بال و پر می آمد
تا پر زد و رفت بار آخر بی سر
نمی دانم درآن لحظه های سنگین وپر درد پدر چگونه تاب آورد ولی دیدم که دست در جیب پیراهن حسین کرد وشانه اش را دراورد وبرروی موهای آغشته به خونش کشید .وای از آن لحظه که شانه بر روی زخم پیشانی نشست و قطراتی خون تازه جاری شدوآه از نهاد پدر برآمد وتا روزی که زنده بود هرگز دلش آرام نگرفت وتا پایان عمرش چشم به راه پسرش ماند.
روز اعزام به خرمشهر 
 شهید حسین گلولانی وهمرزمان
 
 شهید حسین گلولانی اولین نفر در عکس زیر می باشد.
   
وصیت نامه ی شهید حسین گلولانی
 
اگر روزی چشم از جهان فرو بستم، چشمانم را باز بگذارید، تا همه بدانند چشم به راه بودم. چشم به راه ظهور مهدی موعود(عج) تا  بیاید و از یاران او باشم... می‏خواستم ضریح امام حسین(علیه  
 السلام) و سقای باوفایش را در آغوش بفشارم و خاک تربتش را توتیای چشم بنمایم.



برچسب ها : معلم و تربیت اسلامی  ,